فریاد تمنّای ظهورش چو به پا خاست


                  فریاد زدم بر سر دل شرم کن از خواست

  
                           خوابیم حقیقت به خدا نیست به جز این

 

                               ما غائب و او منتظر آمدن ماست 

 

 

قصه نیمه شعبان‌های مکرر و نبود آقا درد از درد‌های عاشقی است این حرف‌ها

را تا عاشق نباشی نمی‌فهمی.عاشق وقتی بی‌تاب معشوق می‌شود وقتی از هر فرصتی برای دیدار

 استفاده می‌کند وقتی هر بهانه‌ای،هر بویی، هر صدایی، هر نفسی او را به سمت معشوق می‌کشد.

وقتی دنبال یک آشناست تا احوال معشوق را از او جویا شود.خیلی بی قرار است.

 

باید جای یک عاشق باشی تا بفهمی نیمه شعبان بی مولا تولد نیست

 

قصه غربت و غمی است که اشک‌های بی پایان آقا را تفسیر می‌کند

 

گواه غربتی است که نبود امام را فریاد می‌کنند

 

.اول و آخر این قصه درد است و غم و تا نیاید این غم عاشقان را می‌سوزاند.

 

بیایید ما دیگر جشن تولد را برای صاحب تولد غمگین‌تر نکنیم ... .

 

 کمی به دغدغه‌ها و غصه‌های او فکر کنیم.

 

فراق و وصل چه باشد، رضای دوست طلب

 

که حیف باشد از او غیر او تمنایی...

 

نقلی از وبلاگ،مهدی یاوران